اسکریپت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که بگوید من دانشمندم، نادان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :15
بازدید دیروز :0
کل بازدید :30234
تعداد کل یاداشته ها : 38
103/9/28
5:41 ص
789
456
546

با دیدن شکوفه های باران در دل شب به اندکی از قطره هایش برای سیرآب کردن گنجشکهای لب پنجره ام بسنده کردم.می دانستم این قطرات بوی یار را برایم زنده میکند.خواستم به گنجشکها داده باشم تا آنها هم بوی یار مرا چشیده باشند.قطرات کمی در زیر بارن کاسه ی لب حوض مادرم را پر کرده بودند.به مادرم حسودیم شد گفتم این بوی یار من است یا مادرم.ندایی امد که گفت کمی صبر کن.چند لحظه بعد در زیر باران مادرم را با چادری خیس داشت صدا میزد.گوش فرا دادم او هم یار مرا صدا میکرد.به خود گفتم ای مادر کاش من هم به قدر شما برای یارم قطره ایی جمع میکردم.با بوی این قطرات هوش از سرم رفته بود.با دلی آشفته به سوی مادرم رفتم.گفتم مادر دلم طاقت قطرات تو را ندارد.بس کن.گفت:پسرم کاش به هر اندازه ایی که برای نیازمان دعا میکردیم.برای آمدن یارمان دعا کرده بودیم.او آمده بود.

باز دلم عیش و طرب میکند

هیچ ندانم چه سبب میکند؟